وب لاگ امیرحسین اسعدی

آنچه یادگرفتم، خواندم و دیدم رو اینجا به اشتراک می‌گذارم
I share what I learned, read and saw

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۸ خرداد ۰۲، ۱۵:۲۲ - احمد صداقت زاده
    عالی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تلسکوپ» ثبت شده است

یکی از چیزایی که شدیدا علاقه دارم نجومه، و من تا وقتی نیشابور بودم سعی می‌کردم حداقل ماهی یکبار تلسکوپمو به پارک ببرم آسمون رو به مردم نشون بدم. اینکار برای حالم خیلی خوبه، احساس مفید بودن بهم دست میده، اینکه آدم‌ها ازم تشکر میکنن اینکه وقتی یک بچه ماهو میبینه و میگه عَهههه چقدر قشنگهههه اینکه یکی میاد میگه مرسی که تو این دور زمونه هستی و عشقت رو دنبال میکنی و با ما هم به اشتراک میگذاری اینکه یکی میاد میگه ممنون که علم و فرهنگو ترویج میدی. حالا چند ماهی هست به تهران اومدم که بتونم با سرعت بیشتری کارای تزم رو انجام بدم. خیلی دلم میخواست این رصد رو اینجا هم برگزار کنم تا اینکه در یکی از سفر هام پایه تلسکوپ رو آوردم و یاسر هم که اومد لطف کرد و لوله رو آورد و من منتظر فرصتی بودم که ماه باشه فراخوان نباشه ابر نباشه و برم رصد و امشب فرصتش پیش اومد.

از یکسری چیزا میترسیدم، مثلا اینجا که اومدم روز اول تا هم خونم فهمید گفت، نه نکن اینکارو و بیشتر فکر کن! پارک هنرمندان یک عده آدم سگ بازن میری بهت توجه نمیکنن سنگ روی یخ میشی بر میگردی. اگه پلیس یا شهرداری میومد تلسکوپم رو به بهانه سد معبر جمع میکرد چی؟ اگه واقعا کسی نمیومد چی؟ اگه خیلی شلوغ میشد و من تنهایی نمیتونستم جمعیت رو کنترل کنم چی؟ اگه نگهبان پارک با اخم میومد و داد میزد آقا جمع کن وسایلتو چی؟ اگه انجمن نجوم های تهران و آدم های نجومی اینجا میفهمیدن و جلوی کارمو میگفرفتن چی؟ و سؤال هایی هم تو ذهنم بود مثل اینکه بهتره مبلغ رو آزاد بگذارم یا مشخص کنم؟ کارت خوان بخرم یا نه؟ برنامه هامو از کجا اطلاع رسانی کنم؟

تا اینکه رسیدم به امروز. صبح مثل اکثر پنج شنبه های دیگه کتابخونه ملی بودم. اونجا هم بهم خوب گذشت و تونستم مقالمه مو ویرایشش رو تموم کنم و بفرستم که دوباره استادهام بخونن و بعد بفرسیتم برای مجله. قبل از غروب یعنی حدود ساعت ۵ اومدم سمت خونه از دیروز سلف یکم قیمه داشتم اونو زدم و شروع کردم وسایل رو جمع کردن. پایه تلسکوپ، لوله و یک بنر و یکم خورده ریز مثل چشمی‌ها ولیزر دونه دونه تو آسانسور گذاشتم و رفتم پایین، جالب بود که آهنگ آسانسور هم آهنگ پایانی آسمان شب بود یعنی گل ارکیده. اسنپ درخواست دادم ماشین اومد و منم وسایل رو سریع گذاشتم و رفتیم سمت ضلع غربی پارک هنرمندان.

ساعت ۶رسیدم، وسایلم رو بر پا کردم چند نفری اومدن و دیدن ولی مبلغی ندادن ساعت حدود ۶نیم بود که سرم خلوت تر شده بود. تا اینکه به شب که نزدیک تر شدیم شلوغ و شلوغ تر شد. و من دیگه از بابت استقبال خیالم راحت شد. هوا که سرد تر شد یک لباس به لباسام اضافه کردم. آدم‌ها اینجا کمی و فقط کمی از آدم های نیشابور مهربون تر بودن و مثلا وقتی از تلسکوپ میدیدن میگفتن وای چقدر قشنگه! یا تشکر شون از من عمیق‌تر بود. بوی گل(منظورم فلاور نیست) توی فضا بود و بیشتر دخانیات مصرف میکردن. گربه‌ها و سگ‌های خیلی بیشتری در پارک بودن. مثل نیشابور یک بار ماشین پلیس از توی پارک رد شد. یک نفر هم حین توضیح دادن گفت چقدر صدای خوبی داری :) بهم حس گوینده رادیو بودن دست داد. البته قبلا تو متمم هم راجع به این مختصر نوشته بودم(+).

اینجا ساختمون‌ها خیلی بلند ترن و مدام ماه و مشتری پشت یک ساختمون پنهان میشدن و من هم با کمک مردم تلسکوپ رو جابه‌جا میکردم. یک دختر بچه کلاس اولی ازم پرسید: عمو همکار نمیخوای؟ نمیشه من بهت کمک بدم و یکم از پولا رو بدی به من؟ خیلی ها ازم آدرس یک پیج یا کانال می پرسیدن برای برنامه‌ روز‌های آینده. یکی گفت پارک قیطریه و نیاوران هم خیلی خوبه اونجا هم برگزار کن. یکی پرسید رصدخونه زعفرانیه چرا کار نمیکنه؟ که معادلش در نیشابور میشه چرا افلاک‌نما یا رصدخونه باغرود کار نمیکنه؟ چند نفر شماره مو واسه تور نجومی گرفتن و همچنان خیلی ها از اینکه قیمت تلسکوپ چنده پرسیدن.

حدود ساعت ۱۱ با خلوت تر شدن پارک وسایلم رو جمع کردم و اسنپ برگشت رو گرفتم و خیلی خوشحال از اینکه از برنامم استقبال شد، از این‌که کاری رو کردم که دوستش دارم و به برنامه هام یک تنوع حسابی خاص بدم، و از این‌که تونستم یکم پول جمع کنم. و دیگه از رصد برگزار کردن در تهران نمیترسم. و من باز هم یادگرفتم چقدر خوبه به جای مسخره کردن آدما و حس منفی دادن و گفتن تو نمیتونی، به کار الانت بچسب، کسی استقبال نمیکنه، بهشون امید بدیم و تشویق شون کنیم، ازشون تشکر کنیم مثلا میتونیم خیلی ساده بگیم مرسی یا اینکه بگیم داداش خیلی حال خوبی به من دادی دمت گرم میریم الان برات یک چای میخرم. و چه خوب که سعی کنیم بهشون حس ارزشمند بودن رو بدیم.