وب لاگ امیرحسین اسعدی

آنچه یادگرفتم، خواندم و دیدم رو اینجا به اشتراک می‌گذارم
I share what I learned, read and saw

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۸ خرداد ۰۲، ۱۵:۲۲ - احمد صداقت زاده
    عالی

دوچرخه سواری تو دل جنگل

تو آبدارخونه بودم که دیدم صدای پیامک گوشیم اومد، دوستم میلاد منو به برنامه دوچرخه سواری از کارمزد به لفور دعوت کرده بود. تا حالا غیر از خراسان رکاب نزده بودم و اینکه زمانش جوری بود که شک داشتم به موقع برسم محل خدمتم، ولی بهش گفتم میام و بذار برم ببینم دوچرخه سواری تو جاده خاکی های جنگل چه جوریه

دو وسیله کم داشتم یکی دستکش و یکی هم روغن زنجیر به توصیه دوستم رفتم از خیابون جوادیان نزدیک به میدون رازی خرید کردم. پر از مغازه‌های فروش لوازم موتور و دوچرخه بود هر مدل و رقمی بخوای. پنجشبنه ۱ شهریور ۴۰۳ کیفم رو آماده کردم. با خودم کوله ۳۰ لیتری مو بردم و بعد فهمیدم بهتر بوده وسیله کمتر ببرم و اکثرا بچه ها با کوله های کوچکتری اومده بودن. برای لباس هم یک شلوارک و یک تیشرت برداشتم. و بعد برنامه فهمیدم بهتره شوار میپوشیدم، چون تو راه پیش میومد که پشه نیش بزنه یا نخواسته به خاری یا جایی بخوره و ضخم بشه.

ساعت ۱۱ شب خیابون ولیعصر جلوی در دانشگاه امیرکبیر بودیم و دوستان یکی یکی اومدن. مینی بوس هم اومد دوچرخه ها رو روی سقفش نصب کردیم باید لاستیک جلو رو باز میکردیم و پینش رو میبستیم به جایی که رو سقف مخصوص اینکار درست شده بود، لاستیک عقب رو هم با یک بست کمربندی به میله عقبی و لاستیک جلو رو هم با یک بست دیگه به بدنه دوچرخه. حدود ۱۵ نفر بودیم که اینکار خیلی طول کشید ولی بالاخره حرکت کردیم. تو راه من خوابدیم و صبح ساعتای ۵ رسیدیم به روستای کارمزد.

کارمزد در شمال شرق تهران قرار داره و در جاده فیروز کوه هست. نزدیکای قائم شهر تو استان مازندران. پوشش منطقه به کلی عوض شده بود و همه جا سرسبز بود هوا خنک بود و دوست داشتی لباس اضافه کنی. بچه ها رفتن بالای ماشین تا دوچرخه ها رو باز کنند ماهم سریع رفتیم مسجد روستا برای سرویس بهداشتی. حدود ۵نیم شروع کردیم به رکاب زدن. اهالی اونقدر گردشگر دیده بودن که انگار خیلی حال خوبی نداشتن از دیدن ما. مسیر برنامه طبق گفته این طوری بود که سه قسمت هست سربالایی سرپایینی و دوباره سربالایی. بعد از یکم رکاب زدن دیگه سرپایینی شروع شد و دیگه تو دل جنگل بودیم و نور خورشید اذیت نمیکرد. دوچرخه رو ول میکردیم و جاذبه زمین ما رو با سرعت رو به جلو پیش میرد. پوشیدن شلوارک و خوردن باد به پاهای آدم باعث میشد بیشتر کیف بده، حیف که همچین لذت ساده‌ای رو ازمون گرفتن. فقط کافی بود مثل این بازی ها مواظب چاله چوله های مسیر باشی و هر جا دست انداز می دیدی از کنارش رد بشی.

با اینکه جمعه بود مسیر به شدت خلوت بود و فقط خودمون بودیم. سه تا بیسیم داشتیم که دست سرپرست ها بود و چقدر وسیله مفیدی بود میشد از حال هم با خبر باشیم و اگر تو راه دو راهیی میدیدیم به هم کمک کنیم. هرچند که اگه جی پی اس موبایل رو روشن میکردیم کافی بود.

ساعت ۱۰:۳۰ رسیدیم به دو راهی امام زاده گزو. برنامه قرار بود دو سطحی بشه بچه هایی که میخوان مسیر سخت تری رو تجربه کنن باید میرفتن امام زاده و دوچرخه میزاشتن و بعد میرفتن آبشار گزو و بعد برگشت به سمت سد لفور. این رفتو برگشت ۵ ساعت به زمان برنامه اضافه میکرد. من دوست داشتم زودتر برسم تهران که نگران فردا صبح نباشم ولی چون دیدم سطح دو کنسل نمیشه و بر قرار هست ترجیح دادم برم. ۵ نفر شدیم و از بقیه تیم جدا شدیم. قرار بود سریع تر رکاب بزنیم تا به تیم برسیم. اول مسیر که سربالایی خیلی بود و حتی مجبور شدیم گاهی از دوچرخه پیاده بشیم. دیگه خسته یک جا نشستیم و استراحت کردیم. خوشبختانه مسیر بعدش کلا سر پایینی شد کلی رفتیم و یک آبشار قشنگ دیدم ولی متوجه شدیم این اون نیست :)

رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به امام زاده، دور تا دورش اتاق اتاق درست کرده بودن و خانواده ها اتاق گرفته بودن و بوی غذاهای خوشمزه میومد. دوچرخه ها رو قفل کردیم و پیاده رفتیم سمت آبشار. بر خلاف تصور مون مسیر طولانی و سختی داشت. بهتر بود عصای کوه میداشتیم و کفشی که راحت سر نخوره. ولی هر جور بود خودمون رو رسوندیم به آبشار در مسیر بعضی جاها چون خیلی سر بود طناب گذشته بودن و پیمایش رو راحت تر کرده بود.

آبشار به این بزرگی ندیده بودم به عمرم. دور تا دورمون صخره بود بلند و فقط از یک طرف باز بود، شبیه به حرف U ، خیلی بلند. اندازه یک ساختمون ۱۰ طبقه. پوشش سرسبز گیاهی و گل ها این صخره رو قشنگ ترش کرده بود. از تهش یک رودخونه میریخت پایین. صدای مهیبی داشت، بر اثر این ریزش آب هوای خنک میخورد تو صورتت و لباس هات با پودر آبی که تو هوا بود خیس میشد. رفتن زیر آبشار عاقلانه نبود به نظر.

عکس هامونو گرفتیم و برگشتیم امام زاده. نای رکاب زدن تو سربالایی نداشتیم دو سه تا وانت دیدیم و ازشون خواستیم که اگه ممکنه با قبول هزینه ما رو تا سر پایینی ببرن ولی محلی ها میگفتن ما با خانواده برای استراحت اومدیم و قبول نکردن. با نا امیدی و پیاده از دوچرخه داشتیم سر بالایی رو میرفتیم که تو مسیر یک گروه گردشگر رو دیدیم که ماشین فوتون داشتن. ازشون خواستیم و اول قبول نکردن. بعد که دیدن ما خیلی له هستیم گفتش بیاین. ما خوشحال شدیم و دوچرخه ها رو بار زدیم. ما رو یک پنج دقیقه سوار کرد و شیب اصلی مسیر گرفته شد. برای ناهار توقف کردیم و بعد خوردن ناهار با انرژی ادامه دادیم و خوشحال که بیشتر مسیر آینده سر پایینی هست.

و بالاخره بعد ۵ ساعت رسیدیم به جاده اصلی که از دوستان جدا شده بودیم. دوچرخه ها رو یله کرده بودیم و خودشون میرفتن. شیب زیاد طولانی و دست اندازهای مسیر کل بدن و به‌ویژه دست هامون رو خسته کرده بود. تو راه کلی گاو و اسب آزاد دیدیم تا در نهایت به سد لفور رسیدیم. سرپرست که سریع تر رکاب میزد از ما فاصله گرفت و ما خسته رفتیم کنار سد. خیلی بزرگ بود و انتهاش دیده نمیشد. کفشا و جورابا رو در آوردیم و پاهارو انداختیم تو آب. که دیدیم از دور قایق گشت داره میاد. خسته و کوفته سریع پوشیدیم و رفتیم سمت دوچرخه که ادامه مسیر رو بریم.

انتظار داشتیم بقیه بچه ها جایی همین اطراف باشن ولی خبری ازشون نبود. مسیر هم سربالایی شده بود. نای رفتن نبود از دوچرخه ها پیاده شده بودیم و قدم زنان هلکو هلک داشتیم میرفتیم. که یک مزدا اومد و من ذوق زده گفتم مارو میبری؟ شک داشت، ولی گفت باشه بشینید. فقط مواظب لوازم ماهیگیری من باشین و زیر همین پتو مخفی بمونه که مامور ها نبینند. پریدیم بالای ماشین هرچی جلو میرفتیم خبری از بقیه گروه نبود.

رفتیم و رفتیم تا بالاخره بعد حدود نیم ساعت ماشین سواری سرپرست رو دیدیدم براش دست تکون دادیم و با لبخند از کنارش رد شدیم. بنده خدا خیلی خسته بود و جون نداشت جواب بده. بیسیم مون تونست با میینی بوس ارتباط بگیره و فهمیدیم به زودی به ماشین میرسیم. سوار ماشین شدیم و دوچرخه ها رو بستیم و به سمت تهران حرکت کردیم. کل راه رو خوابیدیم. ساعت ۲نیم شب دوباره خیابون بزرگمهر بودیم. و من با brt رفتتم تجریش و بعد هم سمت لارک. دوچرخه رو گذاشتم و لباس نظام رو تنم کردم. ساعت ۴ شده بود و رفتم به سمت محل خدمتم.

فیلم کوتاه از مسیر

فیلم کوتاه از آبشار

در حال سوار کردن دوچرخه‌ها در انتهای برنامه

آبشار گزودر راه رفتمنظره های قشنگ تو راهقاب دست جمعیپنج نفری کنار آبشارکمک گرفتن از مزدا در انتهای مسیر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">